blog*spot
blog*spot
get rid of this ad | advertise here
-->

درويش بينوا

Monday, March 12, 2007

لحظات بد زندگي
وقتي بعد از مدتي كه از همه دوستانت دور افتادي و دلت هواي دوستان دوران دبيرستان را ميكند و با زحمت با يكي از آنها ارتباط برقرار ميكني و از شدت خوشحالي و شوق تمام خاطرات چند ساله را در چند ثانيه مرور ميكني و جوياي حال تك تك دوستانت ميشوي و او هم از بعضي از آنها خبر دارد و ايميل يا تلفن آنها را ميدهد و تو همچنان خوشحالي و ناگهان سراغ ناصر را ميگيري و بلافاصله صداي بغض آلود را ميشنوي كه ميگويد :
آره ناصر ترماي آخر تحصيل در دانشگاه بود كه ازدواج كرد و بعدش بچه دار شد اونم دو تا و بعد سرطان اونو مهلت نداد.
من خشكم زد و مغزم تمام دوران دبيرستان را فيلتر كرد و فقط لحظاتي رو كه ناصر در اون بودند رو نمايش داد. واقعا لحظات سختي بر من گذشت.
بعد از چند روز هنوز هم تحت تاثير اين قضيه هستم خصوصا بدجوري دلتنگ ناصرم
.
|
Weblog Commenting and Trackback by HaloScan.com